مونته سوری – کار با کودکان
کودکان هنگام انجام فعالیت ساکت بودند. هیچ مداخلهای چه از سوی آموزگار و چه از سوی پدر و مادر انجام نمیشد. ولی محیط زندگیشان تفاوت چشمگیری با محیط قبلی داشت.
در مقایسه با زندگی گذشتهشان، همه چیز بسیار زیباتر شده بود.
دیوارهای سفید و حیاط چمنکاری شده (البته هنوز کسی به فکر کاشتن گل نیافتاده بود)، محیط را بسیار زیبا کرده بود.
ولی زیباترین چیز این بود که سرگرمی و فعالیتی برای انجام دادن داشتند و هیچکس در کارشان مداخله نمیکرد.
آنها تنها به حال خود گذاشته میشدند.
کمکم تمرکزشان در انجام دادن فعالیتها افزایش یافت و تحول در رفتارشان آشکار شد.
آنها از کودکانی نافرمان و وحشی به کودکانی اجتماعی و مشتاق روابط اجتماعی تبدیل شده بودند.
رفتارشان (چنان که در کتابم آوردهام)، با یکدیگر نیز تغییر کرده بود.
شخصیتشان رشد یافته و شاید عجیب به نظر برسد ولی سطح خوبی از درک، فعالیت، شادابی و اعتماد به نفس را در آنها میدیدم. آنها شاد و خوشحال بودند.
قدرشناسی
پس از مدتی مادرها متوجه این تحول شدند و آن را با ما در میان گذاشتند.
با توجه به اینکه کودکان آموزگاری نداشتند و کسی نبود که در فعالیتهایشان همراهی یا مداخله کند، رفتارهایشان خودانگیخته بود.
آنچه بیش از هر چیز در رفتار کودکان خیابان سنت لورنز عجیب بود، قدرشناسی آنها بود.
من نیز مانند دیگران بسیار شگفتزده شده بودم. با اینکه هیچکس به آنها آداب معاشرت نیاموخته بود.
هنگامیکه از در سالن وارد میشدم همه کودکان از جا برمیخاستند و خوشآمد میگفتند.
از همه عجیبتر اینکه، برای بهبود وضعیت سلامتی کودکان فعالیتی انجام نشده بود، ولی سرحالتر شده بودند.
گویی مخفیانه غذای مقوّی به آنها داده شده باشد.
البته که غذای مقوّی روحی بیتأثیر نبود. توجه کودکان به محیط اطرافشان بیشتر شده بود،
آنها لکّههای لباس مادر و نامرتب بودن اتاق را تشخیص میدادند.
آنها به مادران گفته بودند، رختهای شستهشده را جلوی پنجره نیاویزند و به جای آن جلوی پنجره گل بگذارند.
تحول کودکان بر خانوادههای آنها نیز تأثیر گذاشت و پس از مدتی آنها را نیز متحول کرد.
مونته سوری – شش ماه بعد
شش ماه پس از بازگشایی خانه کودکان، برخی مادران عاجزانه نزد من آمدند و گفتند خودشان بیسواد هستند و برای آموزش فرزندانشان کاری نمیتوانند انجام دهند.
آنها درخواست کردند به فرزندانشان خواندن و نوشتن بیاموزم.
در آغاز نمیخواستم چنین کاری انجام دهم، زیرا مانند دیگران باور داشتم کودکان برای آموزش خواندن و نوشتن بسیار خردسال هستند. ولی حروف الفبا را در دسترسشان قرار دادم.
سپس کاری انجام دادم که برای خودم نیز تازگی داشت؛ واژهها را برایشان تحلیل میکردم و نشان میدادم که هر حرف در زبان گفتار، نویسهای متناظر دارد که نماد آن در نوشتار است.
از آن پس، توانایی نوشتن کودکان شکوفا شد.
مونته سوری – انتشار خبر
خبر این ماجرا در جهان پخش شد و این توانایی شگفتانگیز کودکان توجه زیادی برانگیخت.
افراد میفهمیدند که با رویدادی بینظیر روبرو هستند؛ مسئله فقط نوشتن نبود، این کودکان تمام روز را فعالیت میکردند، بدون اینکه کسی مجبورشان کند.
اتفاقی بیمانند پیش چشمان ما رخ میداد. ولی تنها این نبود. سکوت آنها پدیده شگفتآور دیگری بود.
گویی آن کودکان ویژگیهای کاملا متفاوتی با دیگر کودکان داشتند.
آوازه آنها در همه چا پیچید و افراد گوناگون، از جمله وزیران و همسرانشان به دیدارشان میآمدند.
رفتار کودکان با بازدیدکنندگان، بدون اینکه کسی مجبورشان کرده باشد، چنان لطیف و زیبا بود که توجه روزنامههای ایتالیا و دیگر کشورها را برانگیخت.
با خبرساز شدن رفتار کودکان، ملکه نیز به موضوع علاقمند شد.
او به محله سنت لورنس (که زمانی دروازه جهنم نامیده میشد) آمد تا از نزدیک آن کودکان شگفتانگیز و پرآوازه را ببیند.
مونته سوری – شگفتی ساز
علت این شگفتی چه بود؟
هیچکس پاسخ درستی برایش نداشت. ولی این پدیده زندگی مرا متحول کرد و مانند نوری بر قلبم تابید.
روزی از دریچهای متفاوت به آن کودکان نگاه کردم و از خودم پرسیدم:
«شما کیستید؟ آیا همان کودکانی هستید که روز نخست بودید؟» و به خودم پاسخ دادم:
«شاید شما همان کودکانی باشید که گفته شده برای بازیابی انسانیت خواهند آمد. اگر چنین است، باید راه شما را بپویم.»
از آن پس، این من بودم که کوشیدم پیامشان را دریابم، از آنها بیاموزم و رهرو راهی باشم که پدیدار کردند.